DaysOfOurLives

روزهای زندگی ما

DaysOfOurLives

روزهای زندگی ما

درباره بلاگ

روزهای زندگی ما

آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۲/۰۹
    12
  • ۰۰/۰۳/۱۱
    11
  • ۹۹/۰۳/۳۱
    9
  • ۹۹/۰۳/۳۰
    8
  • ۹۹/۰۳/۳۰
    7
  • ۹۹/۰۳/۱۴
    5
  • ۹۹/۰۳/۱۰
    4
  • ۹۹/۰۳/۰۸
    3
۰۹ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۷:۳۷

12

منتظرم کنکورت تموم شه تا باز بتونیم مثل قبلنا کلی با هم  وقت بگدرونیم...

چه قبول بشی یا نه من بهت افتخار میکنم :)

۱۱ خرداد ۰۰ ، ۰۳:۳۲

11

بیا تو زندگی بعدیمون به شکل گربه پیش هم برگردیم:) این میشه شروع دوباره ما

۰۷ تیر ۹۹ ، ۰۰:۲۰

10 :»

وقتی توی افتاب سوزان نشستی و داری با سایه ی دستت روی دیوار روبه‌روت شکلک میسازی... حتما یادمون میوفتی... و بوی اون روز گرم و تصویر اون سکوی سبز و بنفش رنگ و صدای خندهامون میاد :»

۳۱ خرداد ۹۹ ، ۲۰:۵۵

9

یکی از ان پنج نفر از فرد کوکو آور می‌پرسد « چطو بتو همیشه کوکو میدن میاری مدرسه؟»

چهار نفر از ان پنج نفر لبخند شیطانی می‌زنند و یک همچین قیافه ای تحویل فرد کوکو آور می‌دهند 

فرد کوکو آور با یک نگاه خاص و مظلومی به یکی از ان پنج نفر نگاه می‌کند « یکی میدم بین خودتون تقسیم کنین »

فردی که کوکو به دستش داده شده حنجره دریده و بصورت فیلم هندی وار از روی سه نیمکت همزمان می‌پرد 

چهار نفر دیگر بال بال زنان به دنبال فرد کوکو دار می‌دوند و شعار « ای خدا چیکار کنم کوکو مو پیدا کنم » سر می‌دهند

کوکو در دست فرد کوکودار له می‌شود

پای یکی از ان پنج نفر پیچ می‌خورد

به هیچ کدام از ان پنج نفر کوکو نمی‌رسد

ان پنج نفر با تکیه بر حس بویایی به سراغ فرد کوکودار دیگری می‌روند

هرکس با ان پنج نفر در افتاد ... ان پنج نفر ور افتادند ..

 

۳۰ خرداد ۹۹ ، ۰۵:۲۷

8

_ داشتیم چی میگفتیم؟

+عاامم نمیدونم...

(نیم ساعت بعد)

+خب ببین از این جا رد شدیم و اینو گفتیم بعدشم از این جا پیچیدیم ...

_بعدشم یه زنبور رد شدو تو ترسیدی و بعدش... وای یادم نمیااد بیا دوباره از اول:/

_اوکی از این جا رد شدیم و بعد...

۳۰ خرداد ۹۹ ، ۰۵:۱۴

7

از بس تو مدرسه با هم بودیم که همه مارو میشناختن دیگهD: حتی یه بار که وارد کلاستون شدم همه بچه هاتون با هم برگشتن گفتن "ساراا نیستششش" XD

۲۷ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۰۰

( تا قبل انتشار خوانده نشودD: )

دوست داشتم برگردیم به گذشته... زمانی که سر هر چیزی از خنده ریسه میرفتیم...زمانی که دست تو دست هم راه میرفتیم و به کسایی که بهمون میگفتن اسکل میخندیدیم... زمانی که کنار هم بودیم ... زمانی که خاطرات خوبو با هم ساختیم:)

خب... حدس بزن چی شده؟! 

آرهههه ما قراره بازم سر هر چیزی از خنده ریسه بریم ، بازم کنار هم باشیم و بازم خاطرات خوبو با هم بسازیم  تا وقتی که تک تک موهامون سفید شه و حتی قراره وقتی داریم نوه هامونو بزرگ میکنیم هم من بهت بگم هی رفیق تولد 90 سالگیت مبارک D: درست مثل الان که می خوام تولد 16 سالگیتو تبریک بگم^^ یوهوووو تولدت مبارککک^^

آرزو میکنم همیشه شاد باشی^^... عااام نه... این جوری که زندگی حال نمیده XD  به جاش آرزو میکنم اگه یه زندگی پرفرازو نشیب داشتی بتونی به خوبی از پس مشکلات بر بیای و ته داستان زندگیت هپی اندینگ باشه ^^

هی ساعت رنده D: 

00:00

زود باش یه آرزو کن^^

۱۴ خرداد ۹۹ ، ۰۱:۱۴

5

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یا همین عکس

ممکنه در نگاه اول فکر کنید خسته‌ست

یا حوصله‌ی هیچ چیز رو نداره

اما درواقع خیلیم خوشحاله

و فقط داره ابی که روی نیمکتش ریخته رو به روش ما پاک میکنه

۱۰ خرداد ۹۹ ، ۰۴:۴۳

4

سارا بارون میاد یه روز 

شر و شر و شر جر و جر و جر

 

 

#سارا_جون_از_چی_میترسی

#از_تو

#جررر

۰۸ خرداد ۹۹ ، ۰۳:۵۴

3

[تو واتساپ]

 

- سلام سارام  … خودتی دیگه نه؟

+ سلام اره تو چی

-منم خودمم دیگه

+اگه راست میگی بگو امروز چیکار کردیم تو مدرسه

- :|

+ اخه خطرناکه

-(و این من بودم که ازون روز هیچی یادم نمیومد:"|)

 

 

#اولین_بار